چند روزی بود که هوای شهرهایمان ابری وبارانی بود،
و چه باران لطیف و دوست داشتنی !
آنقدر قشنگ بود که دلم طاقت نیاورد و با طرح پیشنهادی ...
لحظه ای بعد من و همسرم زیر باران رحمت الهی قدم می زدیم و
از این هوای بی همتا لذت می بردیم.
...اما بعضی وقتها یک هوای ابری و بارانی نه تنها زیبا نیست
بلکه انسان آرزو می کند که سریعتر این لحظه ها بگذرد
و دوباره گرمای خورشید را احساس کند .
تصادف جالبی بود ، وقت در هوای بارانی شهرمان ،
آسمان خانه کوچک ما هم ابری و بارانی بود و چه لحظه های
سرد و تاریکی ! که هردوی ما ساکنان شهر ( خانه کوچکمان)
برای طلوع خورشید مهر و محبت ثانیه شماری می کردیم ....
وچه شیرین و زیبا بود صبحی که با طلوع خورشید و مهر آغاز شد .
به امید طلوعی بی غروب و به یاد داشتن قدر لحظه های با هم بودن !
نوشته شده توسط : همسر یک روحانی